فلج ..

 

الکساندر در میان پاهای پدرش . در حالی که مادرش داره دستگاه تنفس مصنوعی پدر الکساندر رو تنظیم میکنه .

پدر الکساندر بر اثر عبور گلوله ی سرگردان در تیر اندازی در بغداد از سرش فلج شده .

الکساندر الان داره به چی نگاه میکنه ؟!

Alexander Burleson crawls between his father's legs while his mother, Kristi, adjusts Dad's respirator at their home near Springhill, La. During a firefight in Baghdad, a sniper's bullet tore through Burleson's head, leaving him paralyzed

تو چی ؟ عروسکی یا عروسک گردان ؟

 

 

  

آدما دو دسته اند یا عروسک یا عروسک گردان .!

 

دسته ی اول دقیقا مثل عروسک میمونن ، درست مثل عروسکهای بچگی های تک تکمون !

یادته وقتی بچه بودی چه بازی هایی با عروسکات میکردی ؟

عروسک گردان تو بودی.

یه روز توی بازیت عروسکت نقش پادشاه رو داشت یه روز نقش یه گدا !

یه روز قهرمان بود یه روز ذلیل و خوار …

 یه روز وفادار و زیبا یه روز خائن زشت سیرت !!!

سرانجام یه روز برای همیشه در قلمرو فراموشی ما میمرد …

 تازه اگه شانس میوورد از سطل آشغال سر در نمیوورد !.

 با همه ی اینها خیلی از عروسکها هیچی نمیگفتن و قلب کسی رو نمیشکستن و همه ی نقش ها رو قبول میکردن ! یه تعدادی هم که ذاتا پلید بودن و نفرت برانگیز چون تنها نقششون این بود ، تنها نقشی که داشتن .

هر چی که نقششون بود اما سکانس آخر فیلمشون سطل زباله بود و بس !!! تنها سکانس مشترک بین همه ی عروسکها …

 

در کل دوران بچگی ما عروسک گردان بودیم و دیگران عروسکای ما ! ولی حالا که بزرگ تر شدیم ( البته من فقط یه کمی بزرگتر شدم ! ) یه عروسکیم در بین میلیارد ها عروسک دیگه که خودمون هم از نقشمون خبر نداریم ! عروسکایی که هر روز صبح یه نقاب به صورت میزنن و میان بیرون تا نقششون رو بازی کنن نقشی که حتی خودشون هم در انتخابش نقشی نداشتن … نقشی که یه عروسکگردان بهش داده ! نه .. نه بهش تحمیل کرده ! آره بهش تحمیل کرده …

به آدمای عروسکی که هیچ واکنشی در برابر نقشاشون ندارن…

عروسکای مسخ شده …!

عروسکای مسخ شده و عروسک گردانهای مسخ کننده !

عروسکایی که در صحنه ی مشترکی که من هم شاهد وناظرش هستم !!!

عروسکایی رو که من شاهدشم نقش فقر و بی عدالتی رو یدک میکشن . اما در صحنه یی که ذاتا غناست و آزادی …. ثروت است و پیشرفت …. خدا است و خدا .

 

آهای ی ی ی ی ی ی    70 میلیون عروسک مسخ شده !

 آهای عروسکا بیدار شید ! سرتون گول مالیدن ! این نقشتون نیست … این سکانس مال شما نیست که فیش حقوق ماهیانتون 200 هزار تومن باشه … این صحنه مال شما نیست که برای خرید یه کفش برای عروسک همسر کلی تنتون از کم و کسری خرجی بلرزه  ….

این نقش شما نیست که با هر خبری کل ذهنتون پریشون بشه … به خدا اینا مال شما نیست . نقش شما انسانیته ! و تنها کاری که باید بکنید در فیلم ، زندگی کردن همراه با آزادیه ….

آهای عروسکای ایران زمین ، بیدار شید ….

نقش شما پادشاهیه ! راحتیه ! لذت بردن از زندگیه ، از با هم بودن، از نداشته ها ، از چیزایی که حق شماست ولی در دست شما نیست  

آهایییییییی عروسکا بسیج شید و عروسک گردان ها رو بکشید پایین ! بند هایی رو که عروسکگردانا به عروسکا آویزون کزدن پاره کنید ! نفس بکشید….. عمیق نفس بکشید ……عطر خدا رو با آزادی تموم استشمام کنید …

آهاییییی عروسکا بیدار شید …

بیایید تا دوباره با هم فیلمنامه رو از نو بنویسیم و خودمون عروسکگردان و عروسک باشیم !

آهاییییییییییی عروسکا بیدار شید .!‍  

 

قطاری که به مقصد خدا می رفت

قطاری که به مقصد خدا می رفت ، لختی در ایستگاه دنیا توقف کرد و پیامبر رو به جهانیان کرد و گفت:
مقصد ما خداست . کیست که با ما سفر کند؟
کیست که رنج و عشق توامان بخواهد ؟
کیست که باور کند دنیا ایستگاهی است تنها برای گذشتن ؟
قرن ها گذشت اما از بیشمار آدمیان جز اندکی بر آن قطار سوار نشدنداز جهان تا خدا هزار ایستگاه بود.
در هر ایستگاه که قطار می ایستاد ، کسی کم می شد قطار می گذشت و سبک می شد ، زیرا سبکی قانون راه خداست .
قطاری که به مقصد خدا می رفت، به ایستگاه بهشت رسید . پیامبر گفت اینجا بهشت است . مسافران بهشتی پیاده شوند،اما اینجا ایستگاه آخر نیست .
مسافرانی که پیاده شدند ، بهشتی شدند .اما اندکی ،باز هم ماندند ،قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند.
آنگاه خدا رو به مسافرانش کرد و گفت :
درود بر شما ،راز من همین بود .آن که مرا میخواهد ، در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد .
و آن هنگام که قطار به ایستگاه آخر رسیددیگر نه قطاری بود و نه مسافری